حکومتهای دیکتاتوری زمانی با بحران نهایی خود روبهرو میشود، آشفتگی و سراسیمگی خود را در دو حرکت نشان میدهد؛ قبل از سقوط قطعی مردم تشخیص میدهند که بازی به پایان رسیده و دیگر از حکومت هراسی ندراند. قدرت مردم در تعداد آنها است و قدرت حکومت در استفاده از نیروی نظامی. حکومتی که به خشونت متوسل میشود مشروعیت خود را از دست میدهد و عامه مردم پی به درماندگی حکام میبرند.
درست مثل کارتونهای کودکانه که در آن گربهای در آخرین لحظات فرار به لبه پرتگاهی میرسد و در آن لحظهای که به پایین نگاه میکند و زیر پای خود را خالی میبینند، سقوط میکنند. رژیمهای خودکامه نیز چنین سرنوشتی دارند و فقط کافی است آنها را مجبور کنیم که به زیر پای خود نگاه کنند و پرتگاه را ببینند.
در کتاب شاه شاهان، که شرح کلاسیکی از قیام خمینی است، ریژارد کاپوشینسکی لحظه دقیق این گسست را نشان میدهد: بر سر چهارراهی در تهران، هنگامی که پلیس بر سر تظاهرکنندهای فریاد میکشد: راه بیفت! تظاهرکننده از سر جایش تکان نمیخورد. پلیس شرمنده از کنار او میگذرد. یکی دو ساعت بعد همه تهران این جریان را شنیده اند. اگرچه درگیریهای خیابانی هفتههای متمادی ادامه داشت، همه به نوعی میدانستند که بازی دیگر تمام شده است. آیا اکنون هم اتفاق مشابهی در حال وقوع است؟
روایتهای مختلفی از اتفاقات اخیر ایران وجود دارد. بعضی این جنبش مردم ایران را چیزی شبیه به انقلابهای مخملین طرفدار غرب میدانند و فکر میکنند که این حرکات درجهت انقلابهای "نارنجی" در اوکراین، گرجستان و ... بوده است و ادعا میکنند سیا (CIA) در تحولات ایران دست دارد. این تفکری است که به طور عمده رسانههای گروهی وابسته به دولت در ایران و بعضی از مطبوعات و تلویزیونهای دنیأی عرب تکرار میکنند.
بعضی دیگر میگویند احمدینژاد واقعا برنده شده است: او صدای اکثریت است،و هواداران موسوی تنها از میان طبقه متوسط و فرزندان دنباله رو آنان هستند. به طور خلاصه میگویند: بیایید توهمها را به کناری بگذاریم و با این حقیقت روبرو شویم که، با احمدینژاد، ایران رییس جمهوری دارد که لایق آن است. این صدایی است که هر از چند گاهی علاوه بر رسانههای ذکر شده در بالا از طرف بعضی از گروهها و رسانههای غربی هم شنیده میشود.
در مرحله بعد، کسانی هستند که موسوی را بهخاطر تعلقش به نظام روحانی حاکم رد میکنند که تنها قیافه ظاهریاش از احمدینژاد بهتر است: موسوی هم قصد دارد برنامه انرژی هستهای را ادامه بدهد، مخالف به رسمیت شناختن اسرائیل است، به علاوه به عنوان نخست وزیر درسالهای جنگ با عراق از حمایت کامل خمینی برخوردار بوده است. مثلا آقای اوباما صراحتا میگوید که" موسوي و احمدينژاد تفاوتي ندارند."
دست آخر، غمانگیزترین این مواضع متعلق به "چپ گرایان" طرفدار احمدینژاد و اللخصوص آقای چاوز رئیس جمهور کمونیست ونزولا است. اینان میگویند مهمترین مسئله استقلال ایران است. احمدی نژاد برای این پیروز شد که برای استقلال کشور ایستادگی کرد، فساد نخبگان سیاسی را نشان داد و سرمایه نفت را درجهت ارتقای درآمد اکثریت فقیر به کار برد بر اساس این دیدگاه، آنچه اکنون در ایران در حال وقوع است تکرار واقعه برکناری مصدق در۱۹۵۳ است - کودتایی با خرج غربیان برعلیه رییسجمهورمشروع و قانونی. این دیدگاه عدم درک خود را از نمایش اصیل اراده مردم به نمایش میگذارد، و قیم مآبانه میپندارد که برای ایرانیان عقبمانده، همان احمدینژاد مناسب است - اینها هنوز آنقدر به بلوغ نرسیدهاند که چپ سکولار بر ایشان حکومت کند.
این چهار دیدگاه با وجود همه تمایزها به حوادث اخیر ایران، از منظر کليشهای تقابل بین اسلامگرایی سیاسی و لیبرالیسم غربی مینگرند. به همین خاطر در مورد جایگاه بازیگران اصلی مثل حجت الاسلام خامنهای, محمود احمدی نژاد و یا میرحسین موسوی و یا در تحلیل خواستهای مردم سردرگماند.
آنچه در ایران شاهد آن هستیم تلاش جمعیت وسیعی از مردم ناراضی برای زنده کردن آرمانهای اولیه انقلاب ۵۷ است. به همین خاطر است که بسیاری از شعارها و نوع حرکات با آن دوران شباهت فراوانی دارد. این یک جنبش مشروع مردمی است و فعالان آن کسانی هستند که "انقلاب اسلامی" به رهبری آیتالله خمینی، به شعارها و خواستهای آنها خیانت و پشت کرده است.
چندین پیامد مهم از این دیدگاه نتیجه میشود. نخست، احمدی نژاد قهرمان اسلامگرایان فقیر نیست، بلکه یک پوپولیست واقعا فاسد اسلاموفاشیست است، یک یرلوسکونی ایرانی که ترکیب رفتارهای دلقک مآبانه و اقتدارگرایی سیاسی ظالمانهاش حتی اکثریت علمای قم را هم را هم معذب کرده و تنها یکی از آیتاللهها به او تبریک گفته است. سیب زمینی پخش کردنهای عوامفریبانهاش به فقرا نباید ما را بفریبد: پشت سراو نه فقط سازمانهای سرکوبگر پلیس، بسیج و حزب الله لبنان قرار دارند. بلکه یک سیستم فاسد در سپاه پاسداران و بنیاد مستضعفان نهادی فوق العاده قدرتمند و ثروتمند است که بخش عظیمی از اقتصاد ایران را کنترل میکند و یک طبقه تازه به دوران رسیده ثروتمند در نتیجه فساد رژیم به وجود آمده است.
در این میان تفاوتی هم میان کروبی و موسوی هست. کروبی یک اصلاحگرای واقعی و طرفدار آزادی برای فعالیت گروههای مدنی است اما موسوی را بیشتر باید نماد بازگشت به مدینه فاضله دوران انقلاب دانست. مدینه فاضلهای که آرمانهای آن هنوز زنده است و به خواستهای خود از جمله آزادی و برابری و دموکراسی کامل نرسیده است.
به همین خاطر است که بخش زیادی از ایرانیان در حرکات اخیر خودعلیه ربودن این انقلاب و آرمانهای آن توسط یک گروه متحجر طالبانی به اعتراض برخاستهاند. حرکات اخیر یادآور روزهای انقلاب ایران است که پایههای یک حکومت استبدادی به لرزه درآمد و در فردای پیروزی آن «همه چیز ممکن به نظر میرسید.» به زبان دیگر جنبش اعتراضی کنونی «بازگشت سرکوب شدگان» انقلاب به میدان مبارزه است.
همه اینها نشان میدهد که واقعا یک نوع اسلام رهاییبخش نیز وجود دارد و برای پیدا کردن آن لازم نیست به قرن اول هجری بازگردیم، آنچه که در ایران میگذرد نمونه زنده آن است. اسلام موسوی و طالقانی، اسلامی است که غرب، لیبرلها، چپها و کمونیستها همه از درک آن عاجزند. چون دوست دارند و عادت کرده اند که با اسلام احمدی نژاد و بن لادن دست و پنجه نرم کنند. این البته همان اسلامی است که بن لادنها راهم به وحشت می اندازد.
در پایان این تحلیل ضمن اذعان به ناروشن بودن آینده حوادث در ایران باید گفت بعید است که گربه ایرانی از لبه پرتگاه سقوط کند. احتمالاً حکومت قادر خواهد شد که نیروی انفجاری جمعیت را کنترل کند. اما این دیگر آن رژیم سابق نخواهد بود بلکه حکومتی فاسد و منفور در زمره دیکتاتوریهای دیگر است.
نتیجه هر چه که باشد ما شاهد تحولی در میزان اقتدار و خودباوری مردم ایران هستیم که ممکن است در هیچ یک از نسخههای کلیشهای تقابل اسلامگرایی با دمکراسی لیبرال نگنجد. اگر غرب چنین تفاوتی را درک نکند و به ذات واقعی تحولات در ایران پی نبرد، نشان میدهد که غرب هم موازین دموکراتیک را فراموش کرده و آماده پذیرش احمدی نژاد- هایی از نوع اروپایی آن است. مردم ایتالیا هم اکنون با نمونهای از آن در هیبت برلوسکونی مواجهاند، دیگرانی از این تبار و قبیله در انتظار رسیدن به قدرت هستند.
Labels: politics حوادث ایران
دو راه برای حکومت و سه راه برای مردم
در انتخابات ریاست جمهوری دوم خرداد ۱۳۷۶، حکومت ایران با دو گزینه روبرو بود. یکی تفکر سعید حجاریان بود که عقیده داشت نظام باید از "بالا" دست به اصلاحات بزند وألا با یک انقلاب مردمی مواجه خواهد شد و دیگری تفکر سعید امامی که معتقد بود اصلاحات میتواند باعث از هم گسیختگی و یا انقلاب دیگری شود. هر دو سعید درست میاندیشیدند.
تفکر سعید اول منجر به ۸ سال زمام داری محمد خاتمی شد که نه تنها اصلاحی جدی در حکومت ایران ایجاد نکرد، بلکه قتل نویسندگان، حمله به کوی دانشگاه، به زندان افتادن دانشجویان و فعالان سیاسی و بستن دهها روزنامه در زمان او اتفاق افتاد. تفکر سعید دوم پس از ۴ سال ریاست جمهوری محمود احمدینژاد، ماهیت "جمهوری اسلامی" را به "حکومت اسلامی" تغییر داد. در یک انتخابات فرمایشی رئیس جمهور هم مانند اکثریت نمایندگان مجلس، اعضای شورای نگهبان، و قوه قضأئیه، به جای انتخاب از سوی جمهور مردم توسط آقائ خامنهای منصوب شد.و به این ترتیب حجت السلام خامنهای سه قوه مجریه، مقننه و قضایی را تحت کنترل گرفت و حتئ یک ملکول باقی مانده از جمهوریت را هم تاب نیاورد.
در مقابل مانند بسیاری از جنبشهای امروزین دنیا تعدادی از جوانان و زنان که در طول سالیان گذشته، هدف حمله مستقیم حکومت ایران قرار گرفته بودند، از ابتدا خواستار براندازی رژیم شدند و دست به سوزاندن اتوبوسها و شورشهای خیابانی زدند. اما نسل پدران و مادران این جوانان بیشتر ترجیح میدهند که نظاره گر باشند یا از دور دستی بر آتش داشته باشند. اما اکثریت مردم معترض کم هزینهترین و مدنیترین شیوه مبارزه را برگزیدند و دست به راهپیماییهای گسترده در تهران، شیراز، اصفهان، کرمانشاه، رشت، تبریز، کرمان،مشهد، آمل، اردبیل، گرگان و بسیاری از شهرهای دیگر ایران زدند. متاسفانه اعتراضات گسترده مردم با حرکت قهرآمیز نظامی حکومت روبرو شد که شروع به دستگیری، زندانی کردن، تخریب اموال عمومی، مجروح کردن و به شهادت رساندن حداقل بیست نفر از ایرانیان زد.
در حال حاضر دو راه در مقابل حکومت ایران قرار دارد.
۱. دولت کودتا برای ۴ سال آینده به کار خود ادامه دهد. این حرکت منجر به خفقان عمومی حداقل تا دوره انتخابات بعدی خواهد شد. در این شرایط سپاه و بسیج به یاری حزب الله لبنان که به تازگی در انتخابات لبنان شکست خورده یک سیستم گشتاپو همانند آلمان نازی یا سیستم استبداد صغیر محمد علی شاهی در ایران به وجود میاورند.
۲.تن دادن به خواست مردم معترض و پذیرفتن رئیس جمهوری آقائ موسوی که البته این حرکت بدون جابجایی آقای خامنهای در رژیم ایران غیر ممکن است. و هزینه بسیار سنگینی را برای جایگاه و مشروعیت ولی فقیه در ساختار سیاسی ایران رقم خواهد زد.
در مقابل مردم ایران اما ۳ راه وجود درد.
دو راه اول به طریق اولی همان است که در مقابل جمهوری (حکومت) اسلامی است.
۱. اگر احمدینژاد برسر کار بماند. زندگی مردم به یک حد غیر ممکن میرسد و ممکن است تا چند سال دیگر با یک حکومت شبهه نظامی طالبانی مواجه شویم. که قاعدتا بعد از ۸ سال دولت آقائ احمدینژاد مشارکت مردمی در انتخابات بعدی به حد صفر خواهد رسید.
۲. اگر آقای موسوی انتخاب شود، اگرچه آقای خامنهای باید کنار برود اما دوام "جمهوری اسلامی" صد چندان خواهد شد و نظام جمهوری "اسلامی" بسیار پایدار میشود. در اینجا یک سوال مطرح میشود آیا موسوی "میخواهد" یا اساسا "میتواند" که دست به اصلاح قانون اساسی آپارتایدی جمهوری اسلامی بزند؟
۳. برای مردم و خصوصا جوانان و زنان راه سومی هم وجود دارد و آن گذار از جمهوری اسلامی است. اگر ایران به راستی برای همه ایرانیان است، سیستم فعلی گنجایش حقوق برابر انسانی برای همه ایرانیان را ندارد. اصل ۱۰ و ۲۱ قانون اساسی پنجاه درصد ایرانیان (یعنی زنان) را از حقوق برابر شهروندی محروم میکند و نافی برابری حقوق زن و مرد است. تحت لوای همین قانون اساسی در قرن بیست یکم، ایران در میان بیش از ۱۴۰ کشور دنیا، یکی ازتنها ۴ کشور دنیا، است که به طور قانونی زنان را سنگسار میکند.
اصل ۱۳ قانون اساسی هم چهار نوع "انسان" تعریف میکند. مسلمان، یهودی، مسیحی و زردشتی، به این ترتیب بوداییها ، شینتوها، بهائی ها، آته ئیستها، و دیگر خداپرستان و ناپرستان از حقوق شهروندی برخوردار نیستند. اقلیتهای قومی و دینی هم حتئ از حقوقی که همین قانون اساسی برای آنها برشمرده است برخوردار نیستند. استان کردستان و سیستان و بلوچستان که اکثریت تعداد اقلیتهای ایران را دارند، فقیرترین استانهای کشور هم هستند. بنابر این زنان، جوانان و اقلیتها که حقوق حقه بشری خود را می خواهند پیشتاز مبارزات مردمی بوده و هستند.
گذار از حکومت اسلامی به یک حکومت سکولار که دین و سیاست را مانند تمام کشورهای "پیشرفته" دنیا از هم جدا کند، عواقبی هم به دنبال دارد. مردم ما که در روزهای اول پس از انتخابات تنها با حضور و سکوت خود خواستار بازشماری آرا بودند با خشونت عریانو لجام گسیخته حاکمیت مواجه شدند و به زودی دریافتند که بر اساس آنچه اکثر تحلیل گران سیاسی عقیده دارند ریشه تمام اشرار خود آقای خامنهای است. ایشان با کمک حزب الله لبنان و "تعدادی" از بسیجیان و سپاهیان ناآگاه دست به کشتار و تخریب اموال عمومی زده اند و جان، مال و ناموس بسیاری را به خطر انداخته اند.
مردم ما نشان داده اند که اصولا انسانهای خشنی نیستند اما به قول توماس پین از پدران انقلاب آمریکا، درخت آزادی را هر از گاهی باید با خون ستمگرن آبیاری کرد و نه با خوب مردمان بیگناه.
هر چه که پیش آید، دیگر وضعیتِ تهران به وضعیتی که در گذشته داشت، باز نخواهد گشت.
هر چه که پیش آید، چه اعتراضات شدّت گیرد و چه از شدّتاَش کاسته شود، چه این جنبش پیروز شود و چه بر اثرِ اِرعابِ سرکوب گردد، دیگر کسی را که تنها باید رئیسِ جمهورِ غیرمنتخب احمدینژاد نام نهاد، کسی نخواهد بود جز یک رئیس جمهورِِ دروغین، نامشروع و ضعیف.
هر چه که پیش آید، و هر چه که عاقبتِ این بحرانی باشد که خود مولودِ شناعتِ تقلّبِ عظیمی است که دو هفته پیش روی داد، و اینک انسانهایِ سلیمالعقل در وجودِ آن تردیدی ندارند، دیگر هیچ رهبرِ ایرانی نمیتواند در صحنهیِ جهانی، یا در مذاکره با اُباما، سارکوزی یا مِرکِل ظاهر شود، بی آن که هالهای او را در برگرفته باشد، نه از جنسِ هالهیِ نور آن چنان که احمدینژاد در سخنرانیاَش در سازمانِ ملل در سالِ 2005 تصور نمود، بلکه از جنسِ یک ابرِ گوگردیِ که متقلّبان و قصّابان را در بر میگیرد.
هر چه که پیش آید، دیگر آیتالله خامنهایِ جانشینِ خمینی و رهبرِ عالیِ رژیم، پشتیبان و ولیِ امرِ رئیسِ جمهور، و پدرِ ملّت جایگاهِ خود را به عنوانِ حَکَم از دست داده است، چرا که بیمحابا در برابرِ یک جناح، طرفِ جناحِ مقابل را گرفت، و با این عمل اقتدارِ باقیماندهیِ خود را از دست داد. او که چهار سالِ پیش در برابرِ درخواستها مبنی بر تقبیحِ تقلّب با دقت پاسخ داد که "تنها خدا رأی مرا میداند"، اینک به سادهدلانی که باور داشتند او رهبری است که رعایتِ قانونِ اساسی را میکند، پاسخ میدهد که "به نامِ خداوندِ بخشایشگر، لباسِ رزم بر تن میکنم، مردم را در هم میکوبم و آنها را متفرّق میکنم."
هر چه که پیش آید، آیتاللههایی که به رغمِ همهیِ اختلافات و منافعِ مُتِباعدِ خود تا دیروز در حفظِ یک جبههیِ متّحد کامیاب بودند، دیگر دستهبندیهایِ جدّی و تابنیاوردنیِ خود را عیان کرده اند: آنهایی که پشتِ سرِ خامنهای ایستاده اند و از تصمیمِ وی به در هم شکستنِ خونینِ این جنبش حمایت میکنند؛ و دیگرانی همچون رفسنجانی، رئیسِ جمهورِ پیشین و رئیسِ مجلسِ بسیار قدرتمندِ خبرگان، که هشدار میدهند که اگر موجِ اعتراضات جدی گرفته نشود، "آتشفشان"هایی واقعی از خشمِ مردم فوران خواهد کرد. دیگرانی که هنوز به آیتاللهالعظمی منتظری علاقمند اند؛ هم او که از زمانِ حصرِ خانگیاَش در قم خواستارِ بازشماریِ آرا و برگزاریِ عزاداریِ عمومی برایِ قربانیان سرکوبهایِ اخیر بوده است؛ و نیز آن مراجعِ تقلید و اساتیدِ حوزهیِ علمیهای که دیگر واهمهای از مطرح ساختنِ امکانِ خلعِ رهبری و جایگزینیِ او با یک "شورایِ رهبری" ندارند؛ و این سخنی است که تا دیروز در حکمِ کفر بود.
هر چه که پیش آید، ورایِ این کشمکشهایِ داخلی، دیگر گسستِ مردم از رژیمِ بیرمقی که جراحتی کشنده برداشته است، قطعی است.
هر چه که پیش آید، دیگر جوانانی که تصور میشد شیفتهیِ اصولِ اسلامِ سیاسی هستند، و یک ماهِ پیش در بازگشتِ رئیسِ جمهورِ غیرِمنتخب احمدینژاد از ژنو برنامهیِ یک جشنِ پیروزی را در استقبال از او طرحریزی کرده بودند، با صدایِ بلند و رسا و جسارتی که همزادِ هوشِ سیاسیشان است، خواهند گفت که این رئیسِ جمهور مایهیِ شرمساریی ایشان است.
هر چه که پیش آید، دیگر در تهران، تبریز، اصفهان، زاهدان، و اردبیل، میلیونها جوان در عرضِ چند روز، همچون موسویِ محجوب به قدرتهایی فراتر از خود تبدیل شده اند، که دریافته اند که توانِ آن را دارند که با دستانِ خالی و بدونِ تحریک و خشونت صاحبِ قدرت را سرِ جایِ خود بنشانند.
هر چه که پیش آید، دیگر این رویدادِ خارقالعاده، که همچون هر قیامِ مردمیِ دیگری یک معجزه است، و در این شرایط از یک ناخودآگاهی و همرنگیِ کوری بهرهمند بوده که خاصِ فرشتهیِ تاریخ است؛ آنگاه که میپندارد که به پیش میرود اما در واقعِ امر نگاه به عقب دارد، اوضاع را در همان خیابانهای اطرافِ بازارها و پادگانهایِی که سی سالِ پیش صحنهیِ حوادث بود چنان وارونه کرده است، که هیچ گاه به مخیلهیِ میشل فوکویی که آن اوضاع را در سی سالِ پیش از این توصیف میکرد، هم نمیرسید که انقلابِ واقعی هنوز در راه است، و از قضا اوصافاَش دقیقاً عکسِ آن چیزی است که او بازگو مینمود.
هر چه که پیش آید، دیگر مردم دریافته اند که مردم آنها هستند، و بر رویِ این کره یِ ارض هیچ رژیمی نمیتواند در برابرِ خواستِ مردم قدرت را قبضه کند.
هر چه که پیش آید، دیگر در گرماگرمِ این تظاهراتِ صلحآمیز یک بدنهیِ واحدی سیاسی پدید آمده است که حتی اگر از نفس بیفتد و نیرویَش را از دست بدهد، و حتی اگر قاتلان تصور کنند که میتوانند اعلامِ پیروزی کنند، باز هم بازیگرِ جدیدی بر صحنه ظاهر شده است که بی حضورِ او دیگر نمیتوان حکایتِ این کشور را رقم زد.
هر چه که پیش آید، دیگر تصویرِ زیبایِ ندا آقاسلطان که در روزِ شنبهیِ گذشته با گلولهیِ مسقیمِ یک بسیجی به قتل رسید، و تصاویرِ کودکانی که تا سر حدِ مرگ توسطِ نیروهایِ ضدشورش و رستهیِ موتورسوارانِ سپاهِ پاسدارانِ انقلاب موردِ ضرب و شتم قرار گرفتند، و ویدئوهایِ تظاهراتِ عظیم و به غایت آرام و باشکوه از طریقِ توییتر، هم در دنیایِ مجازی و هم دنیایِ خاکی خواهد گشت و دیده خواهد شد.
هر چه که پیش آید، دیگر مردم جسارتِ آن را یافته اند که بگویند امپراتورِ برهنه است.
هر چه که پیش آید، دیگر رژیمِ آیتاللهها محکوم است که دیر یا زود یا تن به سازش دهد و یا تن به زوال.
ما همواره فراموش میکنیم که آن انقلابِ دیگر، همان انقلابِ نخستی که این ناسیونال سوسیالیسمِ ایرانی را سی سالِ پیش به قدرت رساند، تنها یک سال دوام داشت: چرا برای این انقلابی که دموکرات است و دغدغهیِ حق و حقیقت دارد و اینک صحنه را در اختیار گرفته است، وضع چنین نباشد؟ زمین در تهران میلرزد، و من شرط میبندم که این تنها آغازِِ ماجرا است.
http://www.huffingtonpost.com/bernardhenri-levy/the-swan-song-of-the-isla_b_219323.html
توضیحِ مترجم: آواز قو در عنوانِ این مقاله به این باورِ باستانی اشاره دارد که قو در تمام حیاتِ خود خاموش است و تنها به هنگام مرگ آوازِ زیبایِ خود را سر میدهد.
08/01/2008 - 09/01/2008 07/01/2009 - 08/01/2009 08/01/2009 - 09/01/2009 09/01/2009 - 10/01/2009 03/01/2010 - 04/01/2010 05/01/2010 - 06/01/2010 01/01/2011 - 02/01/2011 02/01/2011 - 03/01/2011 03/01/2011 - 04/01/2011 04/01/2011 - 05/01/2011 05/01/2011 - 06/01/2011 02/01/2012 - 03/01/2012 05/01/2012 - 06/01/2012 03/01/2014 - 04/01/2014 01/01/2017 - 02/01/2017 08/01/2018 - 09/01/2018 09/01/2018 - 10/01/2018 03/01/2024 - 04/01/2024
Subscribe to Posts [Atom]